جدول جو
جدول جو

معنی بیهوده کوش - جستجوی لغت در جدول جو

بیهوده کوش(اَ مَ)
بی فایده کوشش کننده. کنایه از ناتوان و غیرقادر به انجام کار:
مکن ای جهاندار و بازآر هوش
پشیمان شود مرد بیهوده کوش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیهوده گو
تصویر بیهوده گو
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَن ن)
بیهوده گو. هزال. بذی ّ. هوب. هذاء: رجل هذاءه، مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. صیغ، کذّاب بیهوده گوی سخن آرا. ابی العبر، بیهوده گوی فسوس کننده. (منتهی الارب) :
شاعر که دید با قد کاونجک
بیهوده گوی و نحسک وبوالفنجک ؟
منجیک (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
بسا خودنمایان بیهوده گوی
که باشند در بزمگه رزمجوی.
امیرخسرو.
رجوع به بیهده گوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که کار بی فایده و بی حاصل میکند. (ناظم الاطباء). میاط: اهزال، بیهوده کار یافتن کسی را. هزل، نیک بیهوده کار. (منتهی الارب) ، مردم ناچیز، مسخره و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
بیهوده گوی. کسی که سخنش معنی ندارد. (ناظم الاطباء). لغوگوی. نافرجام گوی. یافه گوی. یاوه درای. و رجوع به بیهوده گوی و بیهده گو شود
لغت نامه دهخدا
پراکنده گو، حراف، ژاژخا، مهذار، محمل باف، وراج، هرزه خای، هرزه درای، هرزه گوی، هرزه لای، یاوه سرا
متضاد: حقگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد