بیهوده گو. هزال. بذی ّ. هوب. هذاء: رجل هذاءه، مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. صیغ، کذّاب بیهوده گوی سخن آرا. ابی العبر، بیهوده گوی فسوس کننده. (منتهی الارب) : شاعر که دید با قد کاونجک بیهوده گوی و نحسک وبوالفنجک ؟ منجیک (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). بسا خودنمایان بیهوده گوی که باشند در بزمگه رزمجوی. امیرخسرو. رجوع به بیهده گوی شود
بیهوده گو. هزال. بَذی ّ. هوب. هذاء: رجل هذاءه، مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. صیغ، کذّاب بیهوده گوی سخن آرا. ابی العبر، بیهوده گوی فسوس کننده. (منتهی الارب) : شاعر که دید با قد کاونجک بیهوده گوی و نحسک وبوالفنجک ؟ منجیک (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). بسا خودنمایان بیهوده گوی که باشند در بزمگه رزمجوی. امیرخسرو. رجوع به بیهده گوی شود
کسی که کار بی فایده و بی حاصل میکند. (ناظم الاطباء). میاط: اهزال، بیهوده کار یافتن کسی را. هزل، نیک بیهوده کار. (منتهی الارب) ، مردم ناچیز، مسخره و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)
کسی که کار بی فایده و بی حاصل میکند. (ناظم الاطباء). میاط: اِهزال، بیهوده کار یافتن کسی را. هَزِل، نیک بیهوده کار. (منتهی الارب) ، مردم ناچیز، مسخره و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)